جان لاک نامآشنا در سیر اندیشههای سیاسی و فلسفی در غرب است؛ چرا که لاک از بانیان لیبرالیسم، از شارحان نظریه قرار اجتماعی، از پیروان مکتب تجربهگرایی، از واضعان نهضت روشنگری و در نهایت از منادیان انقلاب امریکا بود و این همه کافی است که بتوان گفت لاک جایگاه سترگی را در سیر تفکر سیاسی در غرب به خود اختصاص داده است. نظر بر همین مسئله فهم نسبت اخلاق و سیاست در تفکر لاک هم اهمیت خاص خود را دارا میباشد؛ بهخصوص اینکه لاک نسبت اخلاق و سیاست خود را به طور همزمان در دلآموزههای الوهی(الهیات مسیحی)، انسانشناختی، روانشناختی و اجتماعی مستور نموده است و از این حیث به گونهای داهیانه علاوه بر اینکه در سنت اخلاق پیشینی فضیلت همچنان زیست میکند، زمینههای ورود به اخلاق پسینی معرفت را در ساحت سیاست برای متفکران دیگری مانند روسو و حتی کانت فراهم میکند. به هر روی با توجه به این محورها این پژوهش بر آن است که با دقت نظر در دلآموزههای سیاسی لاک، نسبت این آموزهها را با انگارههای اخلاقی وی به بوته بحث و بررسی بگذارد. بدیهی است با توجه به کاربست چارچوبه نظری پارادایمی شلدون ولین در این جستار، میتوان امیدوار بود که نسبت اخلاق و سیاست در تفکر لاک از صورت صرف نظریه معرفت به سمت جامعهشناسی معرفت نیز رهنمون شود