نویسنده در این نوشتار ابتدا به تبیین و مقایسه پارادایمهای غالب در روابط بینالملل یعنی رئالیسم، لیبرالیسم و مارکسیسم در مورد روند جهانی شدن پرداخته و سپس ناتوانی این پارادایمها در تحلیل جهانی شدن و تغییر مفهوم سنتی از قضا و مکان و مرتبط به آن مفهوم دولت سرزمینی را از جمله دلایل در جستجوی قالب جدیدی برای بررسی جهانی شدن میداند تا این قالب جدید اولاً بتواند پیچیدگی و تناقضات موجود در جهانی شدن را تبیین کند و ثانیاً ابعاد و متغیرهای گوناگون آن را دربربگیرد. به اعتقاد نویسنده در حالتی که پارادایمهای غالب در روابط بینالملل جوابگوی وضعیت جدید نیست و از طرف دیگر هنوز پاردایم جدیدی برای تبیین وضعیت شکل نگرفته است، بحران معنایی دراین حوزه به وجود آمده است که نظریه پردازی را دچار مشکل میسازد. بنابراین به نظر میرسد که بهترین گزینه تکامل رهیافتهای قبلی و توجه به واقعیات و رخدادهای جهانی شدن به واسطهی پارادایمی تحت عنوان «پارادایم جهانی شدن» باشد که در حوزهی اقتصاد سیاسی بینالملل با در نظر گرفتن ابعاد سیاسی و اقتصادی روندهای بینالمللی این امر را ممکن میسازد.