شرقشناسی، به تعبیر ادوارد سعید، گفتمانی است که از قرن هجدهم در اروپا شکل گرفته است. شرقشناسان، سعی کردهاند در قالب این گفتمان، شناخت و معرفت مورد نیاز «غرب» از «شرق» را فراهم آورند. استعمارگران، پس از سلطه بر سرزمینهای مستعمره شده، برای کنترل و حکومت بر مستعرهنشینان و نیز اداره این جوامع، نیازمند آگاهی و شناخت بیشتری از ساختار سیاسی-اجتماعی و فرهنگی و اساساً هرگونه معرفتی بودند که به آنها در اداره و کنترل بهینهی این جوامع کمک کند. رسالت شناخت اولیهی جوامع مستعمره، بر دوش «مردمشناسان» افتاد. آنها راه مستعمرات را در پیش گرفتند و سعی نمودند تا با اطلاعاتی که از این جوامع فراهم میآوردند، قدرتهای استعماری را در اداره این جوامع یاری دهند. وقتی که کارِ مردمشناسان بر روی جوامع مستعمره، جدیتر شد و توسعه یافت، اساساً رشتهای آکادمیک در دانشگاههای غرب پدید آمد به نام: «شرقشناسی». از این پس مستشرقین (شرقشناسان) به صاحبنظران و متخصصانی در حوزهی شناخت و آگاهی نسبت به «شرق» تبدیل شدند؛ و نسبت به شناختِ شرق، «مرجعیت» نظری یافتند