نگرش منتقدانه به پایدارهای پیرامونی، یکی از محورهای اساسیِ تفکر مدرن است که نسبتی غیرقابل انفکاک با آن دارد، اما «اندیشهی انتقادی» -بهطور خاص- به ظهور جریان فکریای اشاره دارد که پس از بروز ناکامیهای مدرنیته در دستیابی به وعدههای خوشبینانهی تحقق ترقی و بهروزی و خوشبختیِ انسان، در اواخر قرن نوزدهم پدیدار شد. این جریان فکری، تأمل نقادانه در مناسبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعهی مدرن را در سرلوحهی کار خود قرار داد. آنچه زمینههای ظهور جریان را فراهم آورد، رخدادهای هولانگیزی چون جنگ جهانی اول و دوم با پیامدهای زیانبارش، تجربههای فاجعهبارِ فاشیسم، نازیسم و کمونیسم بود. تجربههایی که در آنها رویهی خشونت بار تمدن جدید آشکار شد و زمینههای طرح نگرشهای بدبینانه، یا حداقل آسیبشناسانه را فراهم آورد. حتی در برخی از تعابیر، مدرنیته طلیعهی «عصر جنگ تمام عیار» و «اضطراب دائم» دانسته شد. «ژان بودریار» -متفکر فرانسوی- در نقد مدرنیته میگوید: «پیشرفت پیوستهی علوم و فنون و تقسیم کار، به پیدایش بعدی تازه از دگرگونیِ دائمی و انهدام رسوم و فرهنگ سنتی در صحنهی زندگی اجتماعی انجامید