چندین دهه پیش، کرین برینتون در تلاش برای یافتن اصولی که حاکم بر روند همه انقلابها باشد به این نتیجه رسید که دست کم در انقلابهای انگلستان، آمریکا، فرانسه و روسیه مشترکات سادهای وجود دارد. او در مورد پیادمدهای انقلابها یا «آنچه تجربه یک انقلاب کبیر برسر جامعه میآید» - به رغم این که با تشبیه جامعه به یک بیمار و انقلاب به تب، متهم به «بدجنسی» شده بود- به این نتیجه رسید که «بیمار پس غلبه بر تب در برخی ابعاد قوی تر میشود» و در همه جوامع مورد بررسی «نوعی شکوفایی و اوجگیری» دستاوردهای مختلف فرهنگی پس از انقلاب وجود داشته است». این عبارت در عامترین سطح، متضمن مسایل اصلی جامعهشناختی است که این مقاله در پی تبیین آنهاست. در این نوشتار، سه نظریه انقلاب و پویاییهای گذار در دوران پس از انقلاب مورد بررسی قرار میگیرد.;