کار قانون اساسی در سیاست خارجی چیست؟ آیا راهنمای عمل است؟ یا راهنما و هدایتگر اندیشه (طراحی و ابتکار عمل)؟ آیا قانون اساسی سازمانهای عمل کننده در دستگاه دیپلماسی کشور را تعریف و گسترة اختیارات و اهداف مقامات سیاست خارجی را تعیین میکند؟ اگر نه، آیا شوق و ایمان اعطا میکند یا حفظ نظم و ثبات را الهام میکند؟ اما قانون اساسیها ظاهراً ثباتی حقوقی و ساختاری را در سیاست معنا میدهند و چنین ثباتی در جهان متغیر سیاست خارجی و روابط بینالملل اهمیت محدودی دارد؛ چه اینکه ایده ثبات و یا مبانی در سیاست خارجی را از تاریخ یا رویههای تجربه شده و معهود میتوان دریافت. آیا قانون اساسی فقط مُنهیات را بیان و آن را قانونمند و واجب الحرمه میسازد؟ چنانکه خواهیم دید، احتمالاً آری. اما واقعیت تجربه شده آن است که مأموران دیپلماسی هر کشوری، اغلب بهتر و دقیقتر از واضعین اولیه قانون اساسی از خطوط قرمز تاریخی سیاست خارجی کشورشان و قواعدی که نباید نقض شوند، آگاهند. نیازی به قانونی بودن آن منهیات و منعها هم ـ بر خلاف سیاست داخلی ـ وجود ندارد. زیرا کارگزاران دیپلماسی هر کشوری چون پای خودی و غیر در میان است، به منافع کلی کشورشان حساس و متعهدند و ضایع شدن منافع اصولی کشورشان را نمیپسندند. نیز بر خلاف صحنه سیاست داخلی، صحنة سیاست خارجی به وضوح اهداف، منهیات و حدود ممکن عمل را برای سیاستگزاران روشن میسازد.; پس، آیا قانون اساسی در سیاست خارجی اهمیت اندکی دارد؟ خیر. گزارش حاضر در پی آن است که نشان دهد چگونه قانون اساسی میتواند سند زایش و استمرار یک دولت و از طریق آن یک دیپلماسی سرزنده و ثباتمند باشد؛ همچون تعریفگر هستی و هویت آن، دمادم ظهور یابد و یادآوری گردد. این مقاله به نحوی متناقص گونه در پی آن است که نشان دهد اهمیت واقعی یک قانون اساسی در روحوارگی و هویت ـ اظهاری آن است و نه آنگونه که رایج است، در داعیههای اجرایی داشتن و عملیاتی بودن آن. در دنباله، جایگاه فعلی و نقش ممکن قانون اساسی جمهوری اسلامی در سیاست خارجی جمهوری مقدس اسلامی مورد توجه قرار میگیرد.; ;