اکنون این ایده به طور کلی پذیرفته شده است که پارادایمهای سنتی در تحلیل اوضاع اقتصادی-اجتماعی کشورهای در حال توسعه (جهان سوم) دچار دگرگونیهای زیادی شدند. بسیاری از پارادایمهای سنتی توسعه در جهان سوم، توجه خود را به بررسی فرآیندهای تحول و دگرگونی از درون معطوف ساخته بودند (برای مثال: مکتب لیبرال)، این تئوریها در ارتباط با توسعه اقتصادی و مدرنیزاسیون شکل گرفته و اساساً به بحث عقبماندگی مستعمرات پیشین که ریشه در عوامل اجتماعی داخلی داشت، میپرداختند. مطابق با تفکر اقتصادی کلاسیک و روشنگری لیبرال، ساختارهای اجتماعی که در مقایسه با جوامع صنعتی غربی، سنتی تلقی میشدند، به عنوان موانع عمده در مسیر نوسازی سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نگرشی تلقی میشدند. این دیدگاه توسط کسانی همچون ماکس وبر، پارسونز و پیشروان مکتب کارکردگرایی ساختاری و نیز توسط تئوریسینهای نوسازی نظیر هوزلیتز و لوی حمایت میشد. از نظر آنان، نوسازی، فرآیندی تکبعدی، تاریخی و بینالمللی بوده و غیرقابل اجتناب است که همه جوامع باید در زمانهای متفاوت آن را طی کنند. پارهای دیگر، به روابط نابرابر دولت-ملتها با یکدیگر توجه نشان دادند (مکتب رادیکال، لیبرال چپ، انتقادی و یا نئومارکسیست). این پارادایم نه بر عوامل داخلی بلکه بر عوامل اقتصادی خارجی تأکید داشت. لذا صاحبنظران این پارادایم به جای تأکید بر واژههای بینظیر: عقبمانده و سنتی، بر واژههایی نظیر توسعه نیافته و وابسته تأکید داشتند. از نظر آنان، مسائل جهان سوم برآیند سطح پایین نوسازی نبود بلکه از فرآیند محرومیت اجتماعی ناشی از عوامل بلندمدت خارجی منتج میشد که در نتیجه استعمار و پیوستگی به تقسیم بینالمللی کار ایجاد شده بود. از جمله این دیدگاهها تئوری وابستگی و بعدها تئوری نظام مارکسیست، در تحلیل مسیر و آینده توسعه در کشورهای توسعه نیافته، به تحلیل نظام جهانی پرداخته بودند. آنچه در کانون توجه این محققان قرار میگرفت، روابط نابرابر و استثماری بین ملل مختلف –مرکز و پیرامون- بوده است. امروزه باید اذعان نمود که دیگر پرداختن صرف به این پارادایمها برای تحلیل وضعیت اقتصادی کشورهای توسعه نیافته و یا در حال توسعه، ناکافی خواهد بود. بر این اساس، در تحلیل حاضر تلاش خواهیم نمود تا با توسل به مفهوم جهانی شدن، به برآیندهای دوگانه آن برای کشورهای در حال توسعه و با توجه به کیفیت رابطه آنها با سرمایههای بینالمللی که منجر به فروپاشی جهان سوم شده است بپردازیم. در قالب ایده جهانی شدن نامتوازن استدلال خواهم نمود که جهانی شدن تأثیر دوگانه بر رشد و توسعه اقتصادی کشورهای در حال توسعه دارد. نخست، جهانی شدن در کشورهایی که قابلیت و استعداد بهرهمندی و جذب آن را داشتند – برای مثال کشورهای آسیایی- منجر به کاهش فقر و محرومیت و در نتیجه رشد اقتصادی شده است. دوم، جهانی شدن در کشورهایی که امکانات و تسهیلات لازم را برای پیوستن به آن و نیز جذب سرمایههای خارجی را ندارند، باعث افزایش فقر و محرومیت و در نتیجه به حاشیه رانده شدن آنها گردیده است: برای مثال کشورهای آفریقای صحرا و خاورمیانه. در هرصورت، فرآیند جهانی شدن نامتوازن موجبات پیدایش وضعیتی شده است که در این مقاله از آن به عنوان «واگرایی و تجزیه کشورهای در حال توسعه» یاد شده است