چندین سال است پزشکان تشخیص دادهاند که دچار یک بیماری مهلک شدهام؛ از این رو به نظرم رسید خوب است روایتی از زندگی خود در جهان عرب و ایالات متحده به یادگار بگذارم، از جهان عرب که در آن به دنیا آمدهام و سالهای شکل گرفتن خود را در آن گذراندهام و ایالات متحده که در آن به مدرسه، کالج و دانشگاه رفتهام، این کار به نظرم مهم آمد. همیشه یک احساس بر من غلبه داشت و آن، این که حس میکردم آدمِ خارج از مکانی هستم. پنجاه سال طول کشید تا با «ادوارد» خو کنم یا دقیقتر بگویم در کنار «ادوارد» کمتر معذب باشم. این «ادوارد» اسم انگلیسی ابلهانهای بود که مثل طوق لعنت به زور در گردن یک خانواده اصیل عرب به نام سعید افتاده بود. البته مادرم به من میگفت اسم شاهزادهی ویلز را روی من گذاشتهاند، که در سال 1935، سال تولد من شخصیت بلندآوازهای بوده است و سعید هم اسم عموها و پسر عموهای متعدد من بود. ; پدرم در جنگ جهانی اول در ارتش آمریکا خدمت کرده بود و بعد ساکن آمریکا شده بود که به برکت آن، آمریکایی بود. پدرم به سال 1895 در اورشلیم به دنیا آمده بود. پدرم از اورشلیم بیزار بود و با آنکه من در اورشلیم به دنیا آمده بودم و مدت زیاری را در آن شهر زندگی کرده بودیم، تنها چیزی که پدرم دربارهی آن میگفت: این بود که این شهر قدرت جسمانی و چه قدرت اخلاقی او بر سالهای آغازین زندگی من سخت حاکم بود؛ مادرم همیشه با عبارت «مرد خوب» از پدرش یاد میکرد، اما من نسبت به او کششی نداشتم